محل تبلیغات شما



انسان این خصلت ناپسند رو داره، که وقتی متوجه میشه برای یکی، مهمه. اخ که وقتی متوجه میشه. کجای برگه ی کیهانی نوشته که این اهمیت، همیشگی خواهد بود؟! خودتون رو- خودمون رو چرا اخه از چشم میندازیم؟

ادم توی یه نقطه خسته میشه. خسته میشه آدم. خسته شدم و بدرک !


کتم و شالم رو دراوردم و آویزون کردم به دستگیره در باز. فکر کردم همیشه وقتی این گیره های لعنتی رو میذارن رو سرم چندشم میشه. بعد از سوسک، این شاید توی رتبه دوم چندش مندی باشه. شایدم نه. بیش تر بخاطر خیس بودنش. اساسا ازینکه لباس هام و موهام خیس بشه بدم میاد. از زیر بارون بودن هم. _ دراز بکش. رومه هست ته تخت. می دونم برای کفشه. با اینحال دوست دارم سوال بیجا بپرسم: کفش هام رو نیازی نیست در بیارم؟  _ نه عزیزم. چشماتو ببند. / این قسمتم سخته. چشم بستن. وقتی چشم هام رو می بندم احساس نا امنی دارم. تمام صد در صد حواسم پیش چشم بستنه. توی سرم بیست و سه تا آدم فریاد می زنن: باز کن چشماتو. حریص میشم. وقتی بسته س مدام ت می خوره. استرس می گیرم. آروم باش دختر. به چیزای خوب فکر کن. انگار که قراره فکرام بریزه اون تو که تمام سعیم رو می کنم برای پنهان کردنش. _ چشماتو باز کن. تا باز میشن دوست دارم ببندم! همون حریص شدن. _ ببند. نور می تابه به چشمام. بالا سرم. روشن، خاموش. تند تند. _ باز کن. و همون نوره. اذیتم نمی کنه. پلک نمی زنم. نکنه باید پلک بزنم؟ پلک می زنم. نکنه نباید؟ نمی زنم. صدبار این فکرای تکراری. نمی دونم. ترجیح میدم بسته باشه. _ نفس عمیق بکش.  هروقت میگن نفس عمیق، یادم میفته یبار خیلی وقت پیش رفتم سرچ کردم. باید با بینی دم، اما با دهان بازدم. اما دهانم بسته س، به واسطه همون چیزا که وصل کردن.پس اینا به چی میگن نفس عمیق؟ همون نفسای خودمو واضح تر می کشم! احساس نیاز می کنم به سرفه. اما دهنم بسته س. چرا تموم نمیشه؟ تموم میشه. آه. این چیزای خیس چندش. کاغذاش رنگی ان و پشت و رو زده. خانم دکترم کاغذاش آ چهار بود و تک رو می زدن. نوارای سالای قبلمو داد به خودم، آوردم چرک نویس بکنم. نوار دو رو به چه درد من می خوره آقای دکتر؟ خودکارهای مطب هم مارک بیکه. بیک. . . 


از مطب دکتر تماس گرفتند و برای ساعت هشت امشب وقت داده شد. خانم منشی گفت که امروز دکتر بهشان قول داده بوده ساعت نه تعطیل می کند. و کمی غرغر می کرد. ازم پرسید شغل، گفتم بیکار. گفت خانه دار دیگه؟ فکر کردم که نمی توانم شغل مادرم را بم. گفتم نه، بیکار. با خنده نوشت بیکار و دعا کرد که شغل پیدا کنم، تشکر کردم. نه و نیم رفتیم داخل. با لهجه شیرین محلی اش صحبت می کرد، بسیار با حوصله بود و انگار که با علاقه هم گوش می داد. اما ظاهرش چیزی نبود که توی ذهنم از یک پروفسور دانشگاه علوم پزشکی "داریوش" نام ساخته بودم. اول نام قرص هام را پرسید. وقتی روند را توضیح دادم، نام دکتر قبلی ام را پرسید. خانم دکتر "." و مطمین بودم کنجکاو بوده که بداند چرا با او ادامه نداده ام، و خیلی دلم می خواست که جواب سوال پنهانی اش را بدهم:

به اجبار مادر جان به اینجا امده ام وگرنه دکتر قبلی ام را هرگز عوض نخواهم کرد. چرا که دکتر قبل تر از قبلی ام، چهار سال قرص اشتباه بهم تجویز کرد و یک ترس عمیق توی دل مادر کاشت که نظر دکترهای دیگر را هم تا دیر نشده بداند. اما ادم که جواب سوال های پنهانی را که نباید بدهد.

ضربه زد به زانوهام. تکان نخورد. هیچ وقت تکان نمی خورند و نمی دانم که باید تکان بخورند یا نه. گفت دست هام را دراز کنم و چشم هام را ببندم. گفت دست هاش را بگیرم و فشار دهم، محکم. دست های گرم و تیره تپلش را که بزور توی دست های کوچکم جا گرفته بود، فشار دادم. گفت که راه برم، پاهام را جفت کنم و از این کارهای با مزه. بعد، قرص هام را تایید و تعریف کرد و گفت که فاصله دوری با بهبود کامل ندارم. مادر دلش آرام گرفت. به مادر گفتم هر دوی این دکترها ، توی دانشگاه علوم پزشکی هستند و احتمالا هم را می شناسند. مامان گفت: ' آره آقای دکتر می خواد بره به خانم دکتره بگه: مهسا دیشب اومده بود مطب من :))

ساعت ده و نیم خارج شدیم در حالی که هنوز بیماران جدید وارد مطب می شدند !


تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

كربلای محمد احراری شاعر و مداح اهلبیت(ع) پایگاه داده